دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 7643
تعداد نوشته ها : 12
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
محمد مهدي ميرزايي
درس دوم خداشناسی(1)

بسم الله الرحمن الرحیم
اولین بحثی که در معارف قرآن در نظر گرفتیم بر حسب فهرست مذکور بحث «خداشناسی» می‎باشد.
قبل از ورود به بحث دو مقدمه را متذکر می‎شویم:
مقدمه1ـ شناخت یک چیز به دو صورت تصور می‎شود; به حسب آن شیء مورد شناخت;
الف: گاهی آن شناخت کلی است.
ب: گاهی آن شناخت شخصی است.
اگر شناخت کلی باشد طبعاً با مفاهیم عقلی خواهد بود، چون عقل جز مفاهیم کلی درک نمی‎کند، ولی اگر شناخت متعلق به یک شیء خاصی باشد و موجودی مشخص، این باز دو صورت دارد.
الف: این شیء خاص را به خصوصیت می‎خواهیم بشناسیم.
ب: به عنوان این که کلی است می‎خواهیم بشناسیم (که این قسم به هم آن صورت اول یعنی شناخت کلی برمی‎گردد)
مثال: می‎گوییم ماهیت انسان را ما می‎شناسیم که حیوان ناطق است،  این شناخت ما به ماهیت انسان، شناخت کلی است نسبت به یک امر کلی; وممکن است شناخت، ماهیت نباشد یک عنوان باشد. مانند: عنوان علة که موجودی است که موجودی دیگر به او نیازمند است. پس متعلق شناخت کلی دو گونه است 1 ـ ماهیت کلی 2 ـ عنوان کلی. در این‎جا شناخت ما بدون شک کلی خواهد بود و نمی‎شود با ادراک شخص شناخت.
اما اگر متعلق شناخت، امر جزیی باشد مثل زید، این را به دو صورت می‎توانیم مورد شناخت قرار دهیم: 1 ـ با عنوان کلی زید از آن جهت که انسان است، می‎گوییم زید به حیوان ناطق ولو بر شخص حمل شده ولی در حقیقت مال ماهیت نوعیه انسان می‎باشد، اما اگر شخصی را بخواهیم بشخصه بشناسیم، یعنی به وجود الخاص، در این‎جا عقل کاره‎ای نیست در این‎جا شناخت ما یا با علم حضوری است و یا با ادراک حسی، مثلاً رنگ خاصی را با چشم می‎بینیم، تا مادامی که آن رنگ را می‎بینیم، شناختی نسبت به آن رنگ خاص داریم، شناختی است خصوصی (که گاهی به علم حضوری مسامحة حس هم می‎گویند.)
این مقدمه بدان خاطر ذکر شد که وقتی صحبت از معرفت خدا می‎کنیم و قرآن از آن بحث می‎کند، توجه داشته باشیم که آیا معرفت خدا به عنوان کلی بحث شده در قرآن، یا به عنوان وجود خاص، اگر چیزی را به برهان ثابت کنیم هیچ‎گاه وجود خاص را نشان نمی‎دهد، بلکه تحت عناوین کلی نشان می‎دهد، اگر جایی معرفت مربوط به یک موجود مشخص باشد آن‎جا یا باید با علم حضوری باشد یا با حسّ . درمورد خدا که حس وجود ندارد پس با علم حضوری است.
به عبارت روشن‎تر: گاهی ما می‎خواهیم خدا را با عقل بشناسیم در این صورت شناخت ما کلی می‎باشد و با راه عقلی و شناخت عقلانی خدا ما را هیچ‎گاه با خود خدا آشنا نمی‎کند، نهایت این است که می‎دانیم خدایی هست با صفاتی، امّا حالا آن خدا کو؟ ما آشنا نشدیم، راهی به او پیدا نکردیم، فلسفه و عقل، ما را هیچ‎گاه با خود خدا آشنا نمی‎کند و عقل ما به ذات الهی رهنمون نمی‎شود. شاید آن روایت شریفه منقوله از امام باقر (علیه السلام) ناظر به چنین مطلبی باشد که: کُلّما مَیّزتموه بِاَوهامِکُم فی ادقّ مَعانیهِ فَهُوَ مَخلوق لَکُم مَردود اِلَیکُم.
    ولی معرفت خدا منحصر به این راه نیست، راهی دیگری هست بین دل و خدا، راهی است حضوری، شهودی، معرفت از آن راه به وسیله مفاهیم نیست، بلکه ارتباط حضوری است بین قلب عارف با خدا; این معرفت را خدا به هر کس بدهد معرفتی است حقیقی که به خود خدا تعلق می‎گیرد، چنین معرفتی وقتی پیدا شود دیگر جای این سؤال نیست خدا یکی است یا دو تا؟ او خدا را یافته، خود خدا را یافته، دیگر جای این سؤال نیست خدا خالق هست یا نه؟ چون خود خدا را یافته است، البته به اندازه‎ای که این معرفت وسعت و عمق داشته باشد پیش می‎رود که گفتیم در فلسفه علم حضوری دارای مراتبی است.
پس این را باید بدانیم که قرآن وقتی معرفت خدا را مطرح می‎کند آیا می‎خواهد با یک برهان عقلی خدا را به وسیله مفاهیم به ما بفهاند یا راه دیگری هست؟
البته معرفت حضوری و شهودی قابل تعلیم و تعلم نیست، چون آن‎چه قابل تعلیم و تعلم است مفاهیم است و آن مفهومی است کلی و علم حضوری هیچکس به دیگری منتقل نمی‎شود. بیان قرآن هم علم حضوری بما نمی‎آموزد ولی می‎تواند راهی داشته باشد تا وقتی بما نشان دهد، علم حضوری به خدا پیدا کنیم.
پس باید ببینیم آیاتی که می‎خواهد خدا را به ما معرفی کند آیا در صدد این است که یک مفاهیم کلی به ما بفهماند و عنوان خدا را به ما نشان دهد، آن‎چنان که تفاسیر فلاسفه و متکلمین از این قبیل است که در فلسفه عنوان واجب الوجود را ثابت می‎کنیم نه خود خدا را، حال آیا قرآن چنین است یا نقشی دیگر دارد؟ و یا هر دو هست هم علم برهان و هم راه دیگر که آن راه را به ما نشان دهد تا اگر بپیماییم دل ما با خدا آشنا شود.
«البته این‎جا به عنوان احتمال یا عقیده شخصی می‎گوییم که کار قرآن بیش از یک سری مفاهیم است و او می‎خواهد دل‎ها را آشنا کند یعنی می‎خواهد معرفت حضوری به خواننده بدهد، تنها نتیجه بحث عقلی نیست»
مقدمه 2: ما در فارسی وقتی می‎گوییم خدا، خودمان توجه نداریم، خدا را به دو معنی، دو وضع و دو موضوع له استعمال می‎کنیم:
1 ـ وضع عام و موضوع له عام
2 ـ وضع خاص و موضوع له خاص
گاهی خدا را که می‎گوییم با این کلمه اشاره به همان حقیقت واحد ازلی، ابدی ... می‎کنیم، این مثل اسم خاص است، گاهی یک معنای کلی است و لذا می‎گوییم خدایان در زبان‎های اروپایی هم چنین است که اگرمنظور خدای واحد باشد به صورت «God» می‎نویسند و اگر منظور خدایان باشد به صورت «god» با حرف «g»کوچک می‎نویسند که اسم عام است.
حال در قرآن چگونه است؟ در عربی بدون شک کلماتی که بر خدا اطلاق می‎شود بعضی از آن‎ها هست که معنای عام دارد مثل اله: وَیَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ که الهه جمع اله است، پس معلوم می‎شود اله معنایی دارد که قابل جمع بستن می‎باشد ولو الهه بزعم مشرکین است ولی از لحاظ مفهومی، مفهومی است عام، مثل شمس که مفهومی است کلی هر چند منحصر به فرد است.
در قرآن «اله» به همین صورت استعمال می‎شود که قابل جمع است، پس برای شخص وضع نشده است و همچنین «رب»، «خالق» و این جور تعبیراتی که قابل جمع هستند و لذا بعد از اثبات خالق باید برای توحیدش دلیل بیاوریم.
ولی لفظی داریم که علم است و آن «اللّه» است که اسم خاص است (حال البته کاری به اصلش که از چه گرفته شده و ... نداریم و مربوط به ادبیات است).
خوب، اللّه تبارک و تعالی مورد بحث قرآن است، آیا اسم دیگری هم هست یا نه؟ گفته‎اند: الرّحمن هم اسم خاص است که بعضی گفته‎اند اسم ذات است و بعضی گفته‎اند صفت ذات است که حکم علم را دارد. البته در اصلِ رحمن بحث است که آیا عربی الاصل است یا عبری بوده یا ...، که بعضی گفته‎اند علم است ولی اصلش عبری می‎باشد.
قرآن وقتی درباره الله صحبت می‎کند و ما را دعوت به معرفة الله می‎کند، اگر واقعاً معرفت خود الله منظور است; معرفتی شخصی برای ما پیدا شود، معرفت حضوری خواهد بود چون معرفت شخصی جز از راه علم حضوری نیست (چون در این حس معنایی ندارد) مگر این‎که بخواهیم الله را به عنوان کلی بشناسیم که واجب الوجودی هست، بله اگر الله را به عنوان رب شناختیم در واقع ما عنوان ربوبیت را درک کرده‎ایم و خدا را به عنوان کلی شناخته‎ایم ... امّا اگر بخواهیم ذات یک موجود خاص متعین را بشناسیم با معرفت کلی، آن معرفت حضوری حاصل نمی‎شود.
بعد از این دو مقدمه وارد بحث می‎شویم:
گفتیم در قرآن اللّه و الرحمن (تقریباً) حکم علم را دارد که بر دیگری جایز نیست اطلاق شود مگر به شکل مثلاً: عبداللّه ـ عبدالرحمن ولی رحیم را می‎شود بر دیگری اطلاق کرد حتی قرآن در مورد پیغمبر (صلی الله علیه وآله) می‎فرماید: بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ البته در تأیید این‎که الرحمن هم علم است این‎که در سوره «کهیعص» الرحمن به جای الله استعمال شده است.
خوب، الله که اسم خاص است معنایی ندارد، چون اسم خاص هیچ وقت مفهومی در آن لحاظ نمی‎شود. پس بحث در معنای الله با فرض علم بودن، بحث بیجایی است.
اما سایر کلماتی که به عنوان عام بر خدا اطلاق می‎شود بیش از هر چیز در قرآن «اله» و «ربّ» است، در زبان، معمولاً خدا را به عنوان آفریننده «می‎شناسیم» یعنی مفهومی که از خدا به معنای عام در نظر داریم چیزی است شبیه آفریننده‎ای که احتیاج به آفریننده ندارد، بعضی گفته‎اند که خدا یعنی «خودآ» که در اصل خودآ بوده یعنی خودش بوده است نه این‎که او را به وجود آورده باشند.
ولی در قرآن آن صفت خالق خیلی کم بر اللّه اطلاق شده است و حتی خالق به عنوان صفت مختص خدا هم به کار نرفته است، می‎فرماید: تَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ که خالقین جمع آمده، پس معلوم می‎شود غیر خدا هم خالقی هست و یا این‎که در مورد حضرت عیسی می‎فرماید: وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ که در مورد ایشان هم خلق به کار برده است یعنی خالق الطیر است، پس خالق از نظر قرآن نه صفتی است مخصوص خداوند و نه صفت بارز خدا.
بر عکس در قرآن، همه جا تکیه بر «اله» است و «ربّ»، پس جای این دارد که این دو مفهوم را بررسی کنیم، شاید با این علت نکته‎ای به دست بیاید که نمی‎فرماید خالق، همیشه می‎گوید إِلَـهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ نه خالقکم خالق واحد و یا مثلاً در کلمه «رب» می‎فرماید: رَبُّکُمْ وَرَبُّ آبَائِکُمُ الْأَوَّلِینَ و یا شعار لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ  است نه لا خالق الا الله ... .
کلمه «اله» آنطور که اهل ادب و مفسرین گفته‎اند فاعل است به معنای مفعول یعنی مأمور منفی، با معنای مکرب. نکته دیگر این‎که در آن شأنیت هم هست کما این‎که درکتاب شأنیت هست مثلاً کتابی که قرار است شما بنویسید می‎گویید: می‎خواهم کتابی بنویسم و به عذر در ننوشته‎ای بلکه «من شأنه ان یکتب» در «اله» هم یعنی «ما علی شأنه این کعبه» یعنی پرستیدنی و قابل پرستیدن. یعنی آن وقت هیچ کس او را پرستش کرده بود اله بود قابل اسمش بود.
در کلمه قرآن هم همین بحث است: «ما من شأنه این یقرء» = خواندی و قابل خواند...
با توجه به این معنی یک مشکلی که در بین ادبا هست شاید پاسخ صحیحی پیدا کنند و آن این‎که: اگر «اله» به معنای البعمر باشد پس «لا اله الّا الله» یعنی معبودی نیست جز اللّه، با این‎که معبودهای فراوانی به الم معصوم هست، ولی اگردقت کنیم معنایش این می‎شود: قابل پرستشی نیست مگر خدا، هر چند بعضی گفته‎اند در این‎جا نگوییم «لا اله بحق» وکلمه «بحق» در تقدیر می‎گیریم و اصل عدم تقدیر است.
اشکال: خود قرآن «اله» را بر بتها اطلاق کرده است و شما گفتید «اله» یعنی «ما من شأنه ان یعبد» پس آیا بتها قابل پرستش هستد؟ و یا مثلاً در مورد حضرت موسی هنگامی که می‎خواست گوساله را بسوزاند می‎فرمود: ببینید با «اله» شما چه می‎کنم و کلمه «اله» بر آن اطلاق کرد مگر آن گوساله قابل پرستش بود؟
جواب: بله آن بتها و آن گوساله قابل پرستش بودند منتهی به حسب زعم خصم نه در واقع یعنی الهی که فکر می‎کنید خدای شماست این چنین است .......
اما در مورد کلمه «رب» معنایی شبیه مربی دارد  ولی نه دقیقاً چون «ربّ» مضاعف است و مربی ناقص هر چند در اشتقاق کسر از یک خانواده‎اند.
از موارد استعمال به دست می‎آید کلمه «ربّ» در زبان عربی به کسی اطلاق می‎شود که مالک شأنی از شئون کسی یا چیزی باشد که بتواند بدون اجازه در آن تصرف کند. مانند: خانم خانه دار که به او می‎گویند: «ربة الدار» و یا حضرت عبدالمطلب به مخاطبین گفت: انا ربّ الابل .......
پس «رب» معنایی دارد یعنی مالک شأنی که می‎تواند در آن تصرف مالکانه کند، پس خدا می‎فهماند که اللّه، ربّ شماست و رب عالمیان که بدون اجازه‎ای می‎تواند درعالم تصرف کند و اله است یعنی اوست تنها کسی که قابل پرستش است.
و الحمد لله رب العالمین


سه شنبه هجدهم 1 1388
X