تعداد بازدید : 8065
تعداد نوشته ها : 12
تعداد نظرات : 0
درس پنجم توحید
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث امروز درباره توحید است، توحید به چند صورت مطرح میشود، یکی به صورت توحید واجب الوجود، یعنی ما وقتی خدا را به صورت واجب الوجود شناختیم و مفهوم ما از خدا واجب الوجود بود بحث در این میشود که واجب الوجود قابل تعدد هست یا نه .
براهین اقامه کردهاند برای اینکه موجودی که واجب الوجود است محال است که متعدد باشد، ولی گفتیم که در قرآن خدا به عنوان واجب الوجود مطرح نشده است، بلکه همیشه در قرآن «اله» و «ربّ»، گفته شده است و توحیدی هم که مطرح میشود توحید «اله» و «ربّ» است و گفتیم که الوهیت با ربوبیت لازمه دارد، اعتقاد به اینکه موجودی شایسته پرستش است و معبود به حق است، انفکاک ندارد از اعتقاد به اینکه او صاحب اختیار است.
بحث وحدت خدا در قرآن به همین صورت مطرح شده و آیات زیادی در این زمینه داریم. وَإِلَـهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ، و شعار اسلام هم وحدت الوهیت را اثبات میکند لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ،که مستلزم وحدت در ربوبیت است.
مباحثی که قرآن شریف درباره وحدت «اله» و «ربّ» مطرح فرموده به چند دسته تقسیم میشود:
1 ـ ادلهای که قرآن برای توحید به همین معنی ذکر فرموده:
چون قرآن با اینکه کتاب وحی است و کسانی که معتقد به وحی باشند احتیاجی به برهان ندارند ولی قبل از اینکه اثبات شود که این کتاب، کتاب خداست و پیغمبری بر حق هست احتیاج به استدلال عقلی هست که قرآن خیلی جاها استدلال کردند من جمله در مسأله توحید آیات متعددی وجود دارد که ما برای رعایت اختصار یکی از آنها را ذکر میکنیم:
لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا
این جمله، جمله شرطیه است: و اگر در آسمانها و زمین الههایی غیر از خدا بودند آسمان و زمین فاسد میشد; در اینجا یک استثناء مطوی است، (گاهی که برهان برای چیزی اقامه میشود، اگر کبری بدیهی باشد احتیاج به ذکر ندارد و به آن میگویند قیاس مضمر) همینطور در قیاسهای استثنایی اگر استثناء ظاهر باشد و ذهن خود به خود به آن منتقل شود، برای ایجاز در کلام استثناء را نمیآورند، میفرماید: لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا که بدنبال آن در تقدیر است که: «لکنهما لم تفسدا» که ذکر این، خلاف بلاغت بود. اگر میآمد چون حال هم که ذکر نشد ظاهر است. خوب معلوم است که تالی، فاسد است که از بطلان آن بطلان مقدم استفاده میشود; پس عدم فساد در زمین و آسمان دلیل بر این است که خدا هم متعدد نیست.
خوب، این استثناء کاملاً روشن است ولی کلام در اصل ملازمه این دو است.
الف: بیان سادهایست که به یک بیان ظنی و خطابی اشبه است تا بیان برهانی و گفتهاند: این مطلب روشن است که اگر در یک ده، دو کدخدا باشد، در یک مملکت دو فرمانروا باشد، نظام مملکت به هم میخورد، در آسمان و زمین هم همینطور است.
این بیان ساکوایست که میتوان بیان ظنی و خطابی باشد و یا بیان جدلی; و قرآن در مقام خطابه و جدل نیست بلکه در مقام استدلال است، لذا از این بیان باید صرف نظر کرد.
ب ـ اما بیاناتی که به عنوان برهان ذکر کردهاند دو دستهاند:
1 ـ بیانی است که مربوط به فلاسفه است در مقام اثبات توحید واجب الوجود، معروف به برهان تمانع. بعضی خواستهاند که این آیه را با این برهان تمانع تفسیر کنند (برای توضیح بیشتر به جلد 5 روش رئالیسم پاورقی استاد مطهری) این بیان به نظر ما تمام نیست، یعنی قرآن در مقام اثبات وحدت واجب الوجود نیست و اثبات وحدت واجب الوجود هم وافی به مراد قرآن نیست.
قرآن به این اکتفا نمیکند که کسی واجب الوجود را یکی بداند بلکه قرآن دعوت وحدت به الوهیت و ربوبیت میکند زائد بر وحدت الوجود. و موحد در قرآن کسی است که توحید در الوهیت و ربوبیت را پذیرفته باشد. یعنی علاوه بر اینکه معتقد است واجب الوجود یکی است باید معتقد باشد که خالق و صاحب اختیار و معبود به حق هم یکی است.
برهان تمانع اگر چه در جای خود برهانی است تام ولی ربطی به آیه شریفه ندارد چونکه آیه در مقام اثبات وحدت الوهیت و ربوبیت است و برهان تمانع فقط وحدت واجب الوجود را میرساند.
بیانی است که مرحوم علامه طباطبایی رضوان اللّه علیه در «تفسیر المیزان» فرمودهاند و مشابه به آن را در «نهایة الحکمه» بعد از اثبات واجب الوجود در بحثی تحت عنوان «فی انه لارب سواه» مطرح کردهاند. ما آن بیان را با اندک تفاوتی بیان و تأیید میکنیم:
نظام عالم ماده که معمولاً در قرآن به «سماوات» و «ارض» تعبیر میشود، نظامی است واحد و با هم پیوند ناگسستنی دارد، یعنی چنین نیست نظام آسمان از نظام زمین جدا باشد، و این چنین نیست که شئون مختلف زمین از هم گسسته باشد، مجموع عالم یک نظام، یک سلسله به هم پیوسته مانند حلقات زنجیر که در ارتباط تنگاتنگ با هم هستند حتی بالاتر از ارتباط حلقات زنجیر و کل یک سیستم را تشکیل میدهد.
این نظام واحد خواه ناخواه رب واحد و گرداننده واحد خواهد داشت. پس اصل بیان مبتنی بر وحدت نظام عالم است، این وحدت نظام عالم در برابر اعتقادی است که مشرکین داشتهاند که هر پدیدهای در جهان یک رب مستقل دارد، ربّ آسمان، ربّ آتش، ربّ آب، ربّ جنگ و ربّ مسایل عاطفی و ... از اینجور اعتقادات در بین مشرکین، چه مشرکین باستان و چه مشرکین عرب، کم و بیش وجود داشته است، قرآن در برابر یک چنین کسانی استدلال میکند که شئون انسان همه و همه را نظام واحدی است.
حال چگونه است که اجزاء عالم با هم ارتباط دارند و همه یک سیستم را تشکیل میدهد؟
شما یک پدیده ساده را در زندگی خودتان بررسی کنید. مثلاً قحطی در یک جامعه انسانی در یک مقطع تاریخی آیا این میتواند جدا از کل نظام هستی باشد یا نه؟ وقتی قحطی میشود و مردم از گرسنگی میمیرند در اثر کمبود و مواد غذایی است، حال چه که مواد غذایی کم شده است؟ باران کم باریده پس پدیده زمینی «گرسنگی مردم» مربوط به یک پدیده زمینی دیگر «عدم رویش گیاهان» است و این پدیده مربوط به یک پدیده جوی میشود و آن عدم نزول باران است، حال چه شده که باران نباریده است به خاطر اینکه شرایط بارش نبوده با این که خورشید و زمین و آب بوده ولی باید حرکات اینها طوری تنظیم شود که به موقع خودش باران ببارد. پس کمی باران مربوط به آسمان هم میشود، مربوط به زمین هم میشود، پس زمین در ارتباط با آسمان و آسمان در ارتباط با زمین است و این معنا ندارد که بگوییم آسمان رتبه مستقلی دارد و زمین رتبه مستقلی، چون نظام واحد به هم پیوسته یک گرداننده هم میخواهد. حال اگر هر چیز به طور مستقل بود، خورشید مستقل بود با ربّ خودش و زمین مستقل بود با ربّ خودش و ... هیچ وقت این عالم اداره نمیشد. بلکه همه اینها در ارتباط با همند و یک نظام هستند با ربّ واحدی. با این بیان وحدت خدا به عنوان «اله» و «ربّ» اثبات میشود و نه به عنوان واجب الوجود.
لازمه وحدت «اله» و «رب» این است که انسان معتقد باشد که عبادت برای غیر خدا جایز نیست، چون وقتی گفتیم که معبود به حقی جز اللّه نیست. پس ما هم نباید غیر از او را پرستش کنیم و این میشود توحید در عبادت.
آیا توحید در عبادت با توحید در الوهیت یک معنی است یا دو معنی؟
این دو گرچه متلازمند، یعنی توحید در الوهیت مقتضی توحید در عبادت است ولی یک معنی نیست. توحید در الوهیت مربوط به اعتقاد است و ناظر به عمل نیست خود به خود. و توحید در عبادت ناظر به عمل است و خود به خود و فی نفسه ناظر به عقیده نیست، پس توحید در الوهیت، ریشه توحید در عبادت است.
اگر کسی غیر اللّه را پرستش کند، این نمیشود مگر با اعتقاد به اینکه معبودی قابل پرستش غیر اللّه دارد. چون این کاری بوده اختیاری و عبادت نشانه این است که فی الجمله اعتقادی داشته است، پس شرک در عبادت هم نشانه و دلیل شرک در اعتقاد است، نه خود شرک بلکه دلیل آن.
از اینجا یک نکته ظریف روشن میشود که در بسیاری از روایات و بیانات علما که از روایات ائمه طاهرین (علیهم السلام) گرفته شده که یکی از گناهان کبیره، شرک شمرده شده است. با اینکه اگر کسی مشرک شد از دین خارج شده و دیگر نوبت به گناه نمیرسد که کبیره یا صغیره آن باشد.
میشود گفت: شرکی که موجب خروج از دین میشود شرک قلبی است و شرکی که گناه کبیره است شرک در عبادت است در مقام عمل. نهیهایی هم که از شرک شده غالباً ناظر به شرک در عمل و عبادت است که بهترین نمونه آن این است که عبادتی را که باید برای خدا باشد دیگری را هم در آن شریک بداند.
پس میتوانیم بگوییم نصاب توحید در اسلام توحید در الوهیت است که لازم توحید در ربوبیت است، یعنی توحید در واجب الوجود تنها کافی نیست و توحید در الوهیت هم باید باشد که مستلزم توحید در عبادت میشود.
2 ـ ربوبیت در تشریع.
ما وقتی معتقد شدیم که اللّه رب همه جهان هستی و از جمله انسان است معنایش این است که تمام شئون عالم در اختیار اوست هیچکس در عالم تصرفی نمیکند مگر به اذن او. پس اگر چنین معتقد شدیم که کسی بدون اذن خدا در عالم تصرف میکند استقلالاً این شرک است. ولی اگر معتقد شدیم که تصرفاتی دیگر هم غیر تصرف خدا هست ولی به اذن خدا، حتی خلق و احیاء موتی و ...، این شرک نمیشود چون اذن خدا در آن هست و خود خدا در قرآن هم به حضرت مسیح این افعال را نسبت داده است منتهی دنبال همه اینها فرموده: بِإِذْنِی.
خلق طیر: وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی
شفا مریض: وَتُبْرِیءُ الاَکْمَهَ وَالاَبْرَصَ بِإِذْنِی
در مورد انسان ربوبیت دیگری مطرح میشود که با ربوبیت سایر موجودات با اختیار و با شعور فرق میکند و آن اینکه انسان یکی از مهمترین شئونش این است که موجودی است مختار و انتخابگر. این کار اختیاری انسان هم صاحب اختیاری دارد که این اراده را به او داده و این اراده را توجیه و راهنمایی میکند. خود اینکه فرمان بدهد که این اراده را بکن به طوری که ملزم و موظّف باشد، این هم یک نوع صاحب اختیاری است.
پس ربوبیت در مورد انسان دو شعبه دارد: 1ـ تکوینی 2 ـ تشریعی.
پس اگر کسی معتقد باشد که غیر از اللّه دیگری حق قانونگذاری، فرماندهی استقلالی دارد این هم شرک است. این شرک که به یهود و نصاری نسبت داده شده است که: اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ. ربوبیت مسیحیان در مورد رهبرانشان این نبود که ایشان خالق و رازقند بلکه معتقد بودند که امر ایشان امر خدا و واجب الاطاعة است، حتی آنها حق دارند که قانون خدا را تغییر دهند، الان هم در مسیحت این هست که اگر شورای کلیسا امری تصویب کرد، مثل حکم خدا واجب الاطاعه است که این شرک در ربوبیت تشریعی است.
شرک شیطان هم از همین قبیل است که او معتقد به خالقیت اللّه; احیاء موتی در قیامت، معاد و ... بود و شاید اعتقادش بیش از ما بود، حتی با خدا مواجهةً صحبت میکرد و گفت که: خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ و برای خدا عزت و عظمت قایل بود که میگفت: فَبِعِزَّتِکَ ... و به قیامت معتقد است که میگفت: فَأَنظِرْنِی إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ و شاید اعتقادش بیش از ما و خیلی از روشنفکران بوده میگوید: إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ معتقد به قیامتی بوده نمیگفته که قیامت فلان است و ... میگفته: إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ .
پس چی شد که او رأس کفّار شد و همه کسانی که به جهنم میروند به تبع او میروند که: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَمِمَّن تَبِعَکَ ...
مگر چه نقصی در ایمانش بود؟ فقط نقصش این بود که معتقد بود که آنچه خدا میگوید حتماً نباید اطاعت کرد، خدا گفته که سجده برآدم کنید، ولی بیخود گفته، من از آدم افضلم. ربوبیت تشریعی خدا را قبول نداشت; اگر گفته بود: خدایا! امرت واجب الاطاعة است و من میبایست اطاعت کنم ولی جاهطلبی من، مانع میشود شاید تا این اندازه سقوط نمیکرد ولی او به امر خدا اعتراض کرد و در حقیقت به ربوبیت تشریعی اعتراض کرده، حال این اعتقاد در هر که باشد همین شیطان خواهد بود.
اینکه گفتیم معنای توحید در اسلام توحید در الوهیت است. به این معنی نیست که توحید مراتبی دارد که اگر کسی مراتب آخری را نداشت، مراتب دیگر در سعادت او تأثیر دارد ولی نه سعادت کامل; اینطور نیست. بلکه این معیار را اگر کسی معتقد بود اولین مرتبه سعادت را خواهد داشت ولی اگر نداشت هیچ سعادتی ندارد، یعنی از نظر اسلام فرق نمیکند بین کسانی که خدا را قبول ندارند و بین کسی که معتقد است خدا هست و توحید هم هست ولی ربوبیت تشریعی ندارد; بلکه شاید اولی بهتر از افراد قسم دوم باشد و به آن اندازه شدت عذاب نداشته باشند.
آنچه اسلام از ما میخواهد ربوبیت تکوینی و تشریعی است که اگر کسی این را قبول کرد اولین مرتبه توحید را دارد ولی اگر قبول نکند، ولو در ظاهر مسلمان باشد و قبول کرده باشد ولی به سعادت ابدی نخواهد رسید.
اگر کسی معتقد باشد که خدا نمیبایست این کار را کند مشرک است مثل اینکه کسی بگوید تعدد زوجات بیجا است، که او مرتد شود زنش بر او حرام است و ... یا اگر کسی قصاص را منکر شود.
پس آنچه از ما به عنوان اولین مرتبه توحید خواستهاند پذیرفتن توحید ربوبیت تکوینی و تشریعی است، اگر عمل هم نکنیم باید معتقد باشیم که هر چه خدا میگوید همان است و بس. و لو عقل آدمی به آن نرسد. اگر این اعتقاد بود اولین قدم در راه اسلام تحقق یافته است. این بود خلاصهای از توحید در الوهیت با ادله عقلی تا برسیم به ادله نقلی.
و صلى الله على محمد و آله الطاهرین والحمدلله رب العالمین